مثنوی (الا ای آهوی وحشی)
الا ای آهوی وحشی کجایی
مرا با توست چندین آشنایی
دو تنها و دو سرگردان دو بیکس
دد و دامت کمین از پیش و از پس
بیا تا حال یکدیگر بدانیم
مراد هم بجوییم ار توانیم
که میبینم که این دشت مشوش
چراگاهی ندارد خرم و خوش
که خواهد شد بگویید ای رفیقان
رفیق بیکسان یار غریبان
مگر خضر مبارک پی درآید
ز یمن همتش کاری گشاید
مگر وقت وفا پروردن آمد
که فالم لا تذرنی فرداً آمد
چنینم هست یاد از پیر دانا
فراموشم نشد، هرگز همانا
که روزی رهروی در سرزمینی
به لطفش گفت رندی رهنشینی
که ای سالک چه در انبانه داری
بیا دامی بنه گر دانه داری
جوابش داد گفتا دام دارم
ولی سیمرغ میباید شکارم
بگفتا چون به دست آری نشانش
که از ما بینشان است آشیانش
چو آن سرو روان شد کاروانی
چو شاخ سرو میکن دیدهبانی
مده جام می و پای گل از دست
ولی غافل مباش از دهر سرمست
لب سر چشمهای و طرف جویی
نم اشکی و با خود گفت و گویی
نیاز من چه وزن آرد بدین ساز
که خورشید غنی شد کیسه پرداز
به یاد رفتگان و دوستداران
موافق گرد با ابر بهاران
چنان بیرحم زد تیغ جدایی
که گویی خود نبودهست آشنایی
چو نالان آمدت آب روان پیش
مدد بخشش از آب دیدهٔ خویش
نکرد آن همدم دیرین مدارا
مسلمانان مسلمانان خدا را
مگر خضر مبارکپی تواند
که این تنها بدان تنها رساند
تو گوهر بین و از خر مهره بگذر
ز طرزی کآن نگردد شهره بگذر
چو من ماهی کلک آرم به تحریر
تو از نون والقلم میپرس تفسیر
روان را با خرد درهم سرشتم
وز آن تخمی که حاصل بود کشتم
فرحبخشی در این ترکیب پیداست
که نغز شعر و مغز جان اجزاست
بیا وز نکهت این طیب امید
مشام جان معطر ساز جاوید
که این نافه ز چین جیب حور است
نه آن آهو که از مردم نفور است
رفیقان قدر یکدیگر بدانید
چو معلوم است شرح از بر مخوانید
مقالات نصیحت گو همین است
که سنگانداز هجران در کمین است
معنی خط به خط مثنوی ( الا ای آهوی وحشی کجایی )
معنی خط به خط مثنوی ( الا ای آهوی وحشی کجایی )
آهای ای آهوی وحشی! کجا هستی؟ من و تو اشتراکات زیادی با هم داریم
هر دو نفر تنها، هر دو نفر سرگردان، هر دو نفر بیکس هستیم. همه، اعم از وحشی و اهلی، در جلو و پشت سرت، به کمین تو نشستهاند.
بیا تا از حال یکدیگر آگاه شویم. خواستههای همدیگر را تا جایی که میتوانیم، برآورده سازیم.
که میبینم که این دشت پرآشوب، چراگاهی خوش و خرم ندارد.
چه کسی خواهد رفت؟ بگویید ای دوستان. ای دوستان انسانهای بیکس. ای یاران انسانهای غریب.
شاید که خضر خجسته پی بیاید و از مبارکی همتش، گشایشی در کارها ایجاد کند.
شاید الان زمان وفاداری فرا رسیده است که استخاره کردهام و آیه «لاتذرنی فردا» (پروردگارا! تنهایم نگذار) آمده است.
این چنین از پیر دانا به یاد دارم و هرگز آن را فراموش نکردهام
که :«روزی در سرزمینی، رندی ره نشین، با لطف به رهروی گفت:
ای سالک (رهرو) در کولهبارت چه داری؟ اگر دانهای داری، بیا و دامی پهن کن.
سالک به او جواب داد: در کولهبارم دام دارم، ولی تنها سیمرغ شایسته شکار شدن به دست من است.
رند راهنشین به او گفت: چگونه میتوانی ردی از او بگیری و نشانیاش را پیدا کنی؟ چراکه نشانی آشیانه او بر ما آشکار نیست.»
هنگامی که آن سرو روان همراه با کاروان شد، همانند سرو، دیدهبان او باش.
جام شراب و پای گل را از دست نده. ولی در عین حال، از روزگار مست (که کردارش عاقلانه و پیشبینی شده نیست) هم غافل نباش.
کنار سرچشمه آبی و در لب جویباری، نم نم اشکی و زمزمهای با خود
چگونه نیازمندی من به همراه خودش وزن و آهنگ میآورد که خورشید ثروتمند هر چه داشت را بخشید.
به یاد درگذشتگان و دوستداران، با ابر بهار همراه شو (گریه کن)
آنچنان بیرحمانه شمشیر جدایی را بین ما زد، که انگار اصلا از ابتدا هیچ آشناییای بین ما نبوده است.
هنگامی که آب روان با صدای ناله مانندش به پیشت آمد، او را با آب چشم خود یاری کن
ای مسلمانان! ای مسلمانان! ترا به خدا ببینید که آن همدم قدیمی مدارا نکرد.
شاید که خضر خجسته پی بتواند که این تنها را به آن تنها برساند.
تو جواهر را ببین و از خرمهره (چیز بیارزش) صرفنظر کن. از رشته کردن آنچه که نامدار نیست (خرمهره) صرفنظرکن.
هنگامی که من ماهی قلم را به نگارش درمیآورم، تو تفسیر آن را از آیه «نون و القلم و ما یسطرون» بپرس.
روان را با عقل مخلوط کردیم و با بذری که از آن حاصل شد، کشت کردیم.
شادیبخشی در این ترکیب پیدا است که تازگی و زیبایی شعر و مغز جان اجزای آن است.
بیا و از عطر این بوی خوش امیدواری، مشام جانت را تا ابد معطر کن
که این نافه، از چین یقه پری بدست آمده است، نه از آن آهویی که از مردم فراری است.
ای یاران، قدر همدیگر را بدانید. هنگامی که شرح (آیهها) آشکار است، (متن آیهها را) از حفظ نخوانید.
سخنان اندرزگو همین است که هجران و دوری همانند دشمنی که سنگ پرتاب میکند، در کمین شما نشسته است.
صوت بسیار زیبای مثنوی الا ای آهوی وحشی کجایی
با صدای: فرید حامد